پرواز نیمهشب ۱:۲۰
13 دی 1401
انگار روضهی قاسم است
همان جگرگوشهی حسین
که دلش نمیآید آن را به میدان بفرستد
همهی همرزمان میروند
و مشتی خون میشوند
همان قاسم است
که باید خبر رفتنشان را بدهد
به مادرها
به زنها
به دخترها
همانی که دستمالی همیشه در جیب دارد
تا اشک یتیمان را با آن پاک کند
او همان قاسم است
که با رفتن هر رفیقی،
بند پوتینهایش را محکمتر میکند
خودش را محکمتر به ضریح حسین میچسباند
که اینبار نوبت خودش بشود.
نوبت رفتنش به میدان
که اینبار، پروازش به مقصد برسد.
امشب، ساعت ۱:۲۰ دقیقه بدون زره،
به میدان میرود و
برای همیشه به آغوش حسین میپیوندد.
نظر دهید »